آيا عصمت انبياء جنبه جبرى دارد؟
نوشته شده توسط : حسین

بسيارى از افراد هنگامى كه بحث عصمت انبياء را مطالعه مى كنند، فوراً از خود سؤال مى نمايند كه مقام عصمت يك موهبت الهى است كه الزاماً به پيامبران و امامان داده شده، و هركس مشمول اين «موهبت» گردد در برابر گناه و خطا بيمه شده است، بنابراين معصوم بودن آنها فضيلت و افتخارى محسوب نخواهد شد، هر كس مشمول چنين موهبتى گردد از تمام گناهان و خطاها فاصله خواهد گرفت، و اين يك الزام الهى است.

بنابراين با وجود مقام عصمت، انجام گناه و خطا محال است، و واضح است كه ترك محال فضيلتى محسوب نمى شود، مثلا اگر ما به انسانهائى كه درصد سال بعد مى آيند يا درصد سال قبل مى زيسته اند ظلم و ستم نمى كنيم افتخارى براى ما نيست، چون انجام چنين امرى براى ما محال است! 

‏گرچه اين اشكال متوجه اصل مسأله عصمت انبياء نيست، بلكه فضيلت بودن آن را زير سؤال مى برد، با اين حال توجه به چند نكته مى تواند جواب اين سؤال را روشن سازد.

1 ـ كسانى كه اين اشكال را مطرح مى كنند توجه به ريشه هاى عصمت انبياء ندارند، آنها چنين مى پندارند كه مقام عصمت مثلاً مانند مصونيت در برابر بعضى از بيماريها است كه از طريق تزريق بعضى از واكسنها انجام مى شود، و هركس چنان تزريقى در مورد او انجام شود مبتلا به آن بيمارى نمى گردد چه بخواهد و چه نخواهد.

ولى مصونيت معصومين در برابر گناه از مقام معرفت و علم و تقواى آنها سرچشمه مى گيرد، درست همانند پرهيز از پاره اى از گناهان براى فرد فرد ما كه به خاطر علم و آگاهى و ايمان و معرفت آن را ترك مى كنيم، مثلا هرگز با بدن لخت و عور قدم در كوچه و خيابان نمى گذاريم، همچنين كسى كه اطلاع كافى درباره آثار مخرب مواد مخدر دارد و به خوبى مى داند آلوده شدن به آن سبب قطعى براى مرگ تدريجى است هرگز به سراغ آن نمى رود، مسلماً اين ترك مواد مخدر براى او يك فضيلت است كه از علم و آگاهى او سرچشمه مى گيرد، و با داشتن اين علم هر چند آن را ترك مى كند ولى اجبارى در كار نيست و توانائى استعمال مواد مخدر را دارد.

به همين دليل ما سعى مى كنيم از طريق تعليم و تربيت سطح معرفت و آگاهى و تقوا را در افراد بالا ببريم، تا آنها را حداقل در برابر گناهان بزرگ، و اعمال زشت و زننده بيمه نمائيم.

آيا اگر افرادى به خاطر اين تعليم و تربيت پاره اى از اين اعمال را ترك كنند افتخار و فضيلت نيست؟!

به تعبير ديگر ترك گناه براى پيامبران، محال عادى است، نه محال عقلى، و مى دانيم محال عادى با اختيارى بودن سازگار است، فى المثل محال عادى است كه شخص عالم و مؤمنى شراب با خود به مسجد ببرد و در صف جماعت بنوشد، ولى مسلماً اين يك محال عقلى نيست بلكه محال عادى است.

كوتاه سخن اينكه: سطح بالاى معرفت و ايمان انبياء كه خود يك افتخار و فضيلت است سبب افتخار و فضيلت ديگرى كه مقام عصمت است مى گردد (دقت كنيد).

و اگر گفته شود آنها اين ايمان و معرفت را از كجا آورده اند مى گوئيم اين از امدادات الهى است، ولى با اين قيد كه امدادهاى الهى بى حساب نيست و لياقتهائى در اينها وجود داشته است، همانگونه كه قرآن درباره ابراهيم خليل مى فرمايد: او تا از عهده امتحانات مهم الهى برنيامد به مقام پيشوائى خلق نرسيد

«وَ اِذِ ابْتَلى اِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِمات فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماماً» (بقره 124).

يعنى ابراهيم پس از پيمودن اين مراحل با اراده و اختيار خود لايق آن موهبت عظيم الهى شد.

در مورد يوسف نيز مى فرمايد: «هنگامى كه به مرحله بلوغ و قوت و تكامل جسم و جان رسيد (و آمادگى براى پذيرش وحى پيدا كرد) ما حكم و علم به او داديم، و اين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم» (وَ لَمّا بَلَغَ اَشُدَّهُ اتَيْْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ). (يوسف 22).

جمله «كَذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنينَ» شاهد خوبى براى مقصود ما است زيرا مى گويد: اعمال صالح و شايسته يوسف، او را آماده براى آن موهبت بزرگ الهى كرد، درباره موسى نيز تعبيراتى ديده مى شود كه اين واقعيت را روشن مى سازد، مى فرمايد: «ما تو را بارها امتحان كرديم، و سالها در ميان مردم مدين توقف كردى (وبعد از آمادگى لازم و بيرون آمدن از كوره امتحانات با سرافرازى و پيروزى) داراى قدر و مقامى شدى وَفَتَنّاكَ فُتُوناً فَلَبِثْتَ سِنِيْنَ فى اَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلى قَدَر يا مُوْسى (طه 40).(1)

معلوم است كه در وجود اين بزرگان، لياقتها و استعدادهائى بوده، ولى شكوفا ساختن آنها هرگز جنبه اجبارى نداشته، بلكه با اختيار و اراده خودشان اين راه را پيموده اند، و بسيارند كسانى كه لياقتهائى دارند و هرگز آن را شكوفا نمى سازند و از آن استفاده نمى كنند، اين از يك طرف.

از سوى ديگر اگر پيامبران مشمول چنين مواهبى شده اند به موازاتش مسئوليتهاى سنگينى بر دوش آنان گذارده شده، يا به تعبير ديگر خداوند به همان مقدار كه مسئوليت به كسى مى دهد توان و نيرو به او مى بخشد، و سپس در انجام مسئوليت او را امتحان مى كند.


1 ـ جمله «ثُمَّ جِئْتَ عَلى قَدَر يا مُوْسى» گاه به معنى لياقت براى پذيرش وحى تفسير شده، و گاه به معنى زمانى كه براى گرفتن فرمان رسالت مقدر شده بود.

 

2 ـ پاسخ ديگرى كه مى توان به اين سوال داد اين است كه به فرض كه انبياء با يك امداد الزام آور الهى از انجام هرگونه گناه و خطا مصون شده باشند تا اطمينان خلايق را جلب كنند و چراغى براى هدايت آنها گردند، ولى در عين حال راه انجام «ترك اولى» يعنى كارى كه گناه نيست اما لايق شأن آنها نيز نمى باشد به روى آنها باز است.

افتخار آنها در اين است كه حتى ترك اولى نمى كنند، و اين يك امر اختيارى براى آنهاست، و اگر به ندرت ترك اولى از بعضى از انبياء سرزده به همان نسبت مورد خطاب و عتاب شديد الهى، و گاه گرفتار پاره اى از محروميتها شده اند، چه فضيلتى از اين برتر و بالاتر كه آنها به خاطر اطاعت فرمان حق حتى به سراغ ترك اولى نروند.

بنابراين افتخار انبياء در اين است كه به مقدار اين مواهب مسئوليت مى پذيرند، و حتى به سراغ ترك اولى نمى روند. و اگر در موارد استثنائى ترك اولائى از آنها سرزده به زودى جبران كرده اند.(1)

 


1 ـ تفسير پيام قرآن 7/193

 





:: بازدید از این مطلب : 92
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 26 فروردين 1390 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: